پانیسا پانیسا، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

مهربون مامان و بابا

بدون عنوان

دختر خوشگلم دیروز رفتیم خونه مامانم مادر جون برات یه لباس خیلی خیلی خوشگل بافته بود دستش درد نکنه خیلی زحمت کشیده بود .راستی دخترم منم که کوچیک بودم یه دونه مثل اینو مادر جون برام بافته بود. اینم عکس لباسته : ...
15 آبان 1392

بدون عنوان

سلام دختر نازم  دیروز دوباره رفتم دکتر آخه تهوع مامانی برگشته خون دماغ شدیدم میشم همش نگران تو بودم عسلم ولی دکتر گفت خدا رو شکر همه چی خوبه خیلی خوشحال شدم من همه چی رو به خاطر تو تحمل میکنم راستی مامانی فکر کنم یه دختر توپلی باشی فدات بشم آخه تو 31 هفته و 3 روز 2150 بودی الهی فدات بشم چون خودم چاق نشدم همش نگران وزنت بودم ولی خدا رو هزار مرتبه شکر همه چی عالیه .
14 آبان 1392

تغییر اسم

سلام عزیز دل مامان .انتخاب اسم برام خیلی سخت شده دوست دارم اسمت خیلی خوجل باشه .تا امروز اسمت مهرسا  بود امروز یه اسم پیدا کردم که امیدوارم تو هم مثل منو بابا جونت دوستش  داشته باشی .قرار شده اسمتو بذاریم پانیسا یعنی دختری به زیبایی آب .انشا الله که تو هم دوستش داشته باشی و از اسمی که برات انتخاب کردیم راضی باشی . خیلی دوستت دارم مامانی ...
13 آبان 1392

لباسای دخملم

مامانی اینام لباساتن ایشا الله صحیح و سالم بیای و بپوشیشیون دست مامان و بابامم درد نکنه . ...
21 مهر 1392

بدون عنوان

سلام پانیسای مامان .دخمله نازم ببخشید که چند روزه برات چیزی ننوشتم آخه سرم خیلی شلوغ بود همش درگیر جشن سیسمونیت بودیم دیروز جشنتو خونه مامانجون گرفتیم  .دست مامانجون و بابا جون درد نکنه خیلی زحمت کشیدن سنگ تموم گذاشتن همه وسایلت خیلی خوشگل بود . دایی امیر و خاله لیلا هم که دیگه حسابی خسته شده بودن دست همشون درد نکنه ایشا الله عروسیشون جبران کنیم عزیز جون و آقا جونم برات یه تو گردنی خیلی خوشگل گرفته بودن دستشون درد نکنه. مامانی الان خستم فردا عکس اتاق و وسایلتو برات میذارن . دوست دارم عشق مامان برای اومدنت لحظه شماری میکنم . ...
16 مهر 1392