پانیسا پانیسا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

مهربون مامان و بابا

ببخشید مامانی

سلام عزیز دلم پانیسای خوشگلم ببخشید که چند وقته برات چیزی ننوشتم .آخه تو همه ی وقتمو مال خودت کردی خیلی بد خواب بودی .که خدا رو  شکر الان یه هفته میشه که بهتر شدی . گوشای خوشگلتم سوراخ کردیمو دیروز گوشواره هایی که خودم برات  خریدمو تو گوشت کردیم خیلی ناز شدی ماشاالله . فدات بشم خیلی شیرین شدی 3 روز پیشم برا خاله جون با صدای بلند خندیدی . همه زندگیه منو بابایی تویی .تو به زندگیمون معنی دادی .هر بار که نگاهت میکنم خدا رو صد هزار بار شکر میکنم به خاطر  فرشته کوچولویی که بهمون هدیه داده . اینم چند تا از عکساتن :       اینا رو با لباس عروسکت ازت گرفتم جوجه مامان اینقدر کوچولو بودی که لباسای پرنسست ان...
19 اسفند 1392

بالاخره اومدی فدات بشم

سلام دختر خوشگلم همه زندگیم ببخشید چند وقته که نیومدم برات چیزی بنویسم چون قبل از اومدنت تو هفته  36 کیسه آبم سوراخ شد و نشتی داشت و اگه تو به دنیا میومدی چون هنوز ریه های کوچولوت تکمیل نشده بود ممکن بود به مشکل بخوریم 22 روز پر استرس رو استراحت مطلق بودم تو خونه مامان جون و خدا با ما بود و با مراقبت های مامان جون و خاله جون خدا رو شکر تونستیم تو رو تا 38 هفته و دو روز نگه دارم و بالاخره تو با اومدنت در 27 آذر ساعت 9و 20 دقیقه صبح با قد 50 و وزن 3050 زندگیمونو  پر از امید و عشق و شادی کردی  بارداری بینهایت سختم با اومدنت در یک لحظه فراموشم شد و همه زندگیم تو شدی . بابایی هم که با دیدنت اشک شوق تو چشماش حلقه زد .خاله جون هم که در تمام مدت عمل...
12 دی 1392

انتخاب اسم

سلام مهربونم من و بابا تصمیم گرفتیم اسمتو مهرسا بذاریم خیلی گشتیم خیلی سخت بود ولی بالاخره انتخاب کردیم خدا کنه خودتم دوست داشته باشی . راستی بابا جون میگه میخواد بهت بگه مهربونم .دلش برات یه ذره شده دیگه طاقت هر دومون تموم شده. امیدوارم صحیح وسالم بیای تو بغلمون. ...
6 دی 1392

اولین لباسی که بابایی برات خرید

سلام دخترم همه ی زندگیم .اومدم برات اولین لباسی رو که بابایی خریده بذارم خیلی دوسش داره .همش میاره با ذوق نگاش میکنه میگه برا عید تنت کنیم ولی چون تو عید تو خیلی گوشولویی میذارمش برا پاییزت ایشا الله . مبارگت باشه اینم عکسشه : ...
18 آبان 1392

بدون عنوان

دختر خوشگلم دیروز رفتیم خونه مامانم مادر جون برات یه لباس خیلی خیلی خوشگل بافته بود دستش درد نکنه خیلی زحمت کشیده بود .راستی دخترم منم که کوچیک بودم یه دونه مثل اینو مادر جون برام بافته بود. اینم عکس لباسته : ...
15 آبان 1392

بدون عنوان

سلام دختر نازم  دیروز دوباره رفتم دکتر آخه تهوع مامانی برگشته خون دماغ شدیدم میشم همش نگران تو بودم عسلم ولی دکتر گفت خدا رو شکر همه چی خوبه خیلی خوشحال شدم من همه چی رو به خاطر تو تحمل میکنم راستی مامانی فکر کنم یه دختر توپلی باشی فدات بشم آخه تو 31 هفته و 3 روز 2150 بودی الهی فدات بشم چون خودم چاق نشدم همش نگران وزنت بودم ولی خدا رو هزار مرتبه شکر همه چی عالیه .
14 آبان 1392

تغییر اسم

سلام عزیز دل مامان .انتخاب اسم برام خیلی سخت شده دوست دارم اسمت خیلی خوجل باشه .تا امروز اسمت مهرسا  بود امروز یه اسم پیدا کردم که امیدوارم تو هم مثل منو بابا جونت دوستش  داشته باشی .قرار شده اسمتو بذاریم پانیسا یعنی دختری به زیبایی آب .انشا الله که تو هم دوستش داشته باشی و از اسمی که برات انتخاب کردیم راضی باشی . خیلی دوستت دارم مامانی ...
13 آبان 1392